درباره‌‌ی ساکنان برزخ

فكر مي‌كردم آخر ماجرا كدام‌مان به قتل مي‌رسيم، مادر مرا در باغ‌چه خانه دفن مي‌كرد نه، شايد هم من با همان چاقوي عجيبي كه در كيفش ديده بودم تكه‌تكه‌اش مي‌كردم و در چمدان خوابم‌هايم مي‌ريختم‌ش و سر از ايستگاه متروكه در مي‌آوردم و اصلا منتظر ماشين نمي‌شدم. يك‌راست چمدان خوني را روي صندلي مورد نظر رها مي‌كردم و با باراني سياهم سوت زنان به خانه بر مي‌گشتم. از فكرهايم مي‌ترسيدم، از خودم كه اين‌گونه ترسناك شده بودم...

آخرین محصولات مشاهده شده