درباره‌‌ی زیر سقف آسمان

آدير به درهاي شيشه‌اي اشاره مي‌كند و بلند مي‌شود. به سرعت به طرفشان مي‌دود، ويلا دستش را روي قفسه‌ي سينه‌اش مي‌گذارد و مي‌پرسد:« اين كار رو زياد مي‌كنه؟ نمي‌شه كاري‌ش كرد؟» نمي‌خواهم حقيقت را به او بگويم. قبلا كه با وسيله‌هاي درب و داغان و كهنه و گربه‌ي لاغر و احمقمان توي خانه‌اش سبز شده‌ايم و حالا هم در فروشگاه كيك فنجاني قشقرق به پا كرده‌ايم، آن‌چه را كه احتمالا خودش تا حالا فهميده، ثابت كرده‌ايم... اين‌كه نبايد كنارش باشيم، چون به اين‌جا تعلق نداريم و نخواهيم داشت.... نمي‌خواهم چيزي را كه نوي قلبم مي‌‌دانم، به زبان بياورم: پاي آدير كه وسط باشه، هيچ‌كاري نمي‌شه كرد.

آخرین محصولات مشاهده شده