درباره‌‌ی زمستان شغال‌ (مجموعه داستان)

«همه‌اش از خدا مي‌پرسم كي قراره اين زن رنگ آسودگي ببينه. كي تشخيص مي‌ده كه ديگه بسه؟ چون پيمونه بعضي انگار سررفتني نيست؛ هر چي هم كه زندگي چپ و راستشون كنه. عمري گره از كار مردم باز كردي، بي‌اون كه يكي ازشون بشناسي. حالا به درد من برس. به داد كسي كه ظلمت كرده اگه برسي هنره.»

آخرین محصولات مشاهده شده