درباره‌‌ی ریحانه دختر نرگس

شايد براي پنج دقيقه از شدت ترس سر جايم ايستادم و تكان نخوردم به چشم خودم ديدم نوري كه در اتاق پخش شده بود و مثل يك كرم شب‌تاب پشت پنجره حركت مي‌كرد كم كم محو شد و اثري ازش نماند. مثل چراغي كه فتيله‌اش را بكشند پايين. اين نور عجيب چه بود؟ بايد سر در مي‌آوردم...

آخرین محصولات مشاهده شده