روي کاغذي مي‌نويسم «ريشه‌ي تمام بيماري‌ها در گذشته است.» و آن را مي‌چسبانم بالاي آينه دم در ورودي آپارتمان تا هميشه جلوي چشمم باشد و تصميم مي‌گيرم از گذشته خداحافظي کنم و فقط به حال و آينده بپردازم. نمي‌گذارم گذشته‌ام در برابر آينده‌ام بايستد. دوست دارم زمان حالم شروع آينده باشد نه ادامه‌ي گذشته! تلاش مي‌کنم به آنچه که رويه‌رويم است فکر کنم نه به تاريکي پشت سرم. گذشته تاريک است. هر وقت برمي‌گردم چشم‌هايم کم‌نور مي‌شوند. پيدا کردن داستان‌ها و اشيا و آدم‌ها در تاريکي کار راحتي نيست. هرکاري کني بخشي از آن‌ها زير لايه‌هاي غبار است و در تملک خاک.