درباره‌‌ی رقص آدمک های کاغذی

اين پسر مرا ياد خودم مي‌اندازد. چهره آفتاب‌سوخته‌اش نه، تقديرش را مي‌گويم. تقدير بازيگوشي دارد. آدمک‌هاي کاغذي برايش مي‌رقصند، حتي بيشتر از آنچه ديده بودم. باورت مي‌شود؟ آدمي نبايد اين‌قدر گرفتار و اين‌قدر تنها باشد. او از من هم شکننده‌تر است. هر بار که نگاهش مي‌کنم دهانم تلخ مي‌شود. اولين‌بار که روبه‌رويم ايستاد ترسيدم. توي چشم‌هايش اندوه موج مي‌زد. چه مي‌کردم؟ با تقدير که نمي‌شود جنگيد. مگر زور آدمي به تقدير مي‌رسد؟

آخرین محصولات مشاهده شده