درباره‌‌ی رستوران باب ناقلا

باب تمساح تنبلي بود. يک روز که خيلي گرسنه بود، فکري به سرش زد. او براي به دام انداختن پرنده‌ها کلکي سوار کرد؛ يک رستوران روي پوزه‌اش ساخت تا پرنده‌ها براي خوردن دانه بيايند اما اتفاق جالبي افتاد. اولين پرنده که آمد از غذاي رستوران خيلي خوشش آمد بنابراين رفت و بقيه‌ي پرنده‌ها را باخبر کرد. اين فرصت خوبي بود که باب پرنده‌ي بيشتري شکار کند. اما همه‌چيز برعکس شد.

آخرین محصولات مشاهده شده