درباره‌‌ی دوروتی باید بمیرد (کتاب اول )

من هيچ‌کدام از اين‌ها را نخواستم. من نخواستم که قهرمان باشم. اما مي‌دانيد وقتي گردبادي تمام زندگي‌تان را درمي‌نوردد، با خود مي‌بردتان، چاره‌اي جز ادامه‌دادن نداريد. البته من کتاب‌ها را خوانده‌ام و فيلم‌ها را ديده‌ام. آهنگ رنگين‌کمان و پرنده‌هاي آبي شاد را مي‌شناسم. اما هرگز انتظار نداشتم که اُز اين‌طور به نظر برسد. جايي که به جادوگران خوب نمي‌توان اعتماد کرد، جادوگران شرير ممکن است آدم‌هاي خوبي باشند و ميمون‌هاي بالدار را مي‌توان به‌دليل شورش اعدام کرد. هنوز جاده آجري زردرنگي وجود دارد… اما حتي آن هم درحال فروريختن است. چه اتفاقي افتاد؟ دوروتي. آن‌ها مي‌گويند که او راهي براي بازگشت به اُز پيدا کرده است. مي‌گويند او قدرت را به دست گرفته و قدرت او را تسخير کرده است. حالا هيچ‌کس در امان نيست… نام من امي گوم است و من دختري ديگر از کانزاس هستم. من توسط محفل انقلابي شروران استخدام شده‌ام. من براي مبارزه آموزش ديده‌ام. و… من يک ماموريت دارم… نظرات کاربران

آخرین محصولات مشاهده شده