پس از گذشت سه ماه از اخراج سلينا از شهر توسط شاه آدمكشان، اروبين، و تبعيدش به صحراي سرخ، اكنون او با تاييديه‌ي استاد بزرگ آدمكشان خاموش به ريفت هولد و نزد اروبين بازگذشته است. سلينا كه در فكر ترك هميشكي دژ آدمكشان و در عصبانيت به سر مي‌برد پس از شنيدن عذرخواهي دور از انتظار اروبين كمي نرم مي‌شود و پيشنهاد او را درباره ي كشتن بنزو دانول و گرفتن مدارك حساسي كه او در اختيار دارد، مي‌پذيرد. به گفته‌ي اروبين، دانول كه خواستار راه‌اندازي تجارت برده است در صورت عدم موافقت مخالفان برده‌داري با اين تجارت، اسناد حاوي اطلاعات و نام آن‌ها را به شاه آدرلن لو خواهد داد. سلينا كه يكي از مخالفان سرسخت برده‌داري است، براي خدمت به مردم و نجات زندگي افراد گوناگون، با درخواست كمك از سم ماموريت خود را آغاز مي‌كند، اما خبر ندارد كه حيله‌اي در كار است.