اگر همه? آرزوها واقعاً محقق مي‌شدند، حاضر بودي براي نجاتشان بجنگي؟ فيليکس ده ساله فقط يک آرزوي ساده دارد: اينکه خواهر بزرگ‌ترش دوباره مثل قبل دوستش داشته باشد، اما وقتي سکه‌اش را در حوض آرزوها مي‌اندازد، چيزي فراتر از انتظارش رخ مي‌دهد؛ او با پيرمرد عجيبي آشنا مي‌شود که خودش را آرزوبان مي‌نامد و… براي نگهباني از آرزوها به دستيار نياز دارد! پس فيليکس به دنيايي از آرزوهاي پيچيده و نقشه‌هاي مرموز قدم مي‌گذارد و با دشمني بي‌رحم رو در رو مي‌شود؛ موجودي نيمه‌گرگ، نيمه‌انسان که از دل کابوس‌هاي فيليکس بيرون آمده است و حالا در دنياي واقعي پرسه مي‌زند و مي‌خواهد همه? آرزوها را نابود کند. در شهر کوچک و جادويي ويتلستون، فيليکس بايد ياد بگيرد چطور نگهبان آرزوها باشد و شايد در اين راه، حتي آرزوي دل خودش را هم برآورده کند. داستاني پر از جادو دوستي و قدرت اميد…