ما داستان مي‌گوييم تا از چندوچون زندگي سر دربياوريم. اما چرا مجذوب اين روايت مي‌شويم و آن ديگري چنگي به دلمان نمي‌زند؟ از اسطوره‌هاي کهن گرفته تا محبوب‌ترين رمان‌ها و فيلم‌هاي امروزي، داستان‌هاي ماندگار از دل ساختاري سر برمي‌آورند که بازتابي از تجربه‌هاي زنده و واقعي ماست. در دل جنگل به هه کنج‌هاي تاريک ساختار روايت سرک مي‌کشد. جان يورک، نويسنده و سازنده بسياري از سريال‌هاي تلويزيوني نا‌م‌آشنا، با رجوع به انواع و‌اقسام نمونه‌ها، از هملت گرفته تا سوپرانوز، از فيلم‌نامه گرفته تا نمايشنامه، رمان، گزارش‌هاي ژورناليستي و حتي نقاشي، پرده از الگوهاي جامع و جهان‌شمولي برمي‌دارد که در دل ماندگارترين روايت‌ها نهفته، الگوهايي که درکشان کليد خلق داستان‌هايي است که نه‌تنها مخاطب را سرگرم مي‌کنند، بلکه عميقا او را تحت‌تأثير قرار مي‌دهند. يورک با نگاهي موشکافانه و زباني روشن و مملو از شوخ‌طبعي از خلال بررسي ساختار پنج‌پرده‌اي و حقايق روان‌شناسي راه‌ورسم خلق شخصيت‌هاي ملموس، پيرنگ‌هاي جذاب و رويدادهاي گيرا و زنده را نشانمان مي‌دهد. اما در دل جنگل فراتر از يک راهنماي فني، کاوشي است در چرايي اهميت داستان‌ها. به اين ترتيب با وجود آنکه کتاب در وهله اول نويسندگان و علاقه‌مندان به نويسندگي را مخاطب قرار مي‌دهد، در نهايت نگاه همه ما را به کتاب خواندن، تماشاي فيلم و تئاتر، و البته داستان‌گويي‌ عوض مي‌کند.