درباره‌‌ی دره مردگان راه‌رونده (دشت پارسوا 6)

آبتين زمزمه کرد: ”وقتي برگردي!” لحنش معمولي بود اما ريشه‌ي موهايش سرخ‌رنگ شده بود: ”اين مدت نمي‌ديدمت اما مي‌دونستم هستي، فقط کاري نکن که ديگه نه ببينمت و نه ديگه باشي.” جام را دستش داد: ”اينو توي مغزت فرو کن که بايد برگردي و همه‌چي رو براي آبتين فيروزي هم تعريف کني. کاري نکن مجبور شم خودم بيام برگردونمت.”

آخرین محصولات مشاهده شده