دربارهی درد
در برزخ تب، زن را ميبينم. سه روز به اتفاق خيليهاي ديگر در صف كوچه سوسه انتظار كشيده است. بيست ساله است، با شكمي بر آمده از اندام. براي آدم تيربارانشدهاي آمده بود آنجا، براي شوهرش. ورقهاي به دستش رسيده بود براي تحويل خرت و پرتهاي شوهر و آمده بود آنجا. هول به جان بود هنوز. بيست و چهار ساعت انتظار در صف [...] هواي گرمي بود ولي او ميلرزيد. حرف ميزد، نميتوانست ساكت بماند؛ حرف ميزد. خواسته بود خرت و پرتهاي شوهر را تحويل بگيرد تا تجديد ديدار كرده باشد. بله، تا دو هفته ديگر فارغ ميشد، و پدر براي نوزاد ناشناخته ميماند. توي صف، زن آخرين نامه را براي اطرافيانش ميخواند و باز ميخواد. «به بچهمان بگو كه من آدم جسوري بودم.» ميگفت و اشك ميريخت [...] چهرهاش از خاطرم رفته است و تنها چيزي كه از او در ذهنم مانده حجمي است عظيم، شكمي برآمده از اندام، و آن نامهاي كه در دست داشت، انگار خواسته بود آن را به كسي بدهد. بيست سال... چهارپايه تاشويي به زن دادند، سعي كرد كه بنشيند، دوباره اما سرپا شد، فقط توان ايستادن داشت.
كد كالا | 79458 |
زبان | فارسی |
نویسنده | مارگریت دوراس |
مترجم | قاسم روبین |
سال چاپ | 1396 |
نوبت چاپ | 2 |
تعداد صفحات | 200 |
قطع | رقعی |
ابعاد | 14.5 * 21.5 * 1 |
نوع جلد | شومیز |
وزن | 235 |
تاکنون نظری ثبت نشده است.