درباره‌‌ی دختران زمستان

دارم نخ‌هاي ابريشمي داستانم رو مي‌ريسم، و پارچه دنياي خودم رو مي‌بافم. رقصنده كوچولو تبديل شد به عروسكي چوبي كه نخ‌هاش رو آدم‌هايي تكون مي‌دادن كه توجه نمي‌كردن. من از كنترل خارج شدم. غذا خوردن سخت بود. نفس كشيدن سخت بود. زندگي كردن از همه سخت‌تر بود. دلم مي‌خواست دونه‌هاي تلخ فراموشي رو ببلعم. كيسي هم همين كار رو كرد. ما به هم تكيه كرديم، توي تاريكي گم شديم و توي حلقه‌هاي بي‌پايان سرگردان بوديم. اون خيلي خسته شد و خوابيد. من يه جوري خودم رو از تاريكي بيرون كشيدم و درخواست كمك كردم. مي‌ريسم و دنيا و روياهام رو مي‌بافم تا وقتي كه زندگي يه شكلي به خودش بگيره. هيچ درمان جادويي‌اي وجود نداره، نمي‌شه براي هميشه ازش خلاص شد. فقط قدم‌هاي كوچيك به سمت بالا وجود داره؛ يه روز آسون‌تر، يه خنده غيرمنتظره، آينه‌اي كه ديگه اهميت نداره. دارم گرم مي‌شم...

آخرین محصولات مشاهده شده