دربارهی داستانهای قدیمی از کاستیا لا بیهخا (مجموعه داستان)
روزي كه روستا را ترك گفتم، دوقلوها كنار هم روي تختخواب آهني خوابيده بودند. وقت بوسه بر پيشاني آنها، نگاه كلارا را ديدم كه بر من خيره بود، با يك چشم بسته و خواب و يك چشم كبود و مات. فنرهاي تخت، با نواي جير جير ناشي از اندك خزيدن كلارا، انگار كه واژه خداحافظ را در ذهن من تكرار ميكردند. با پدر حرفي از رفتن نگفتم... نه خدانگهداري... نه نگاهي دست كم... فراموشام نميشد كه گفته بود: «روزي كه تصميم به رفتن گرفتي، فراموش كن پدري داري»، و من همين كار را كردم.
محصولات مرتبط
10 %
10 %
10 %
10 %
آگه
7 صدا (مصاحبه ریتا گیبرت با 7 نویسنده آمریکای لاتین)
Seven voice seven latin american writers talk to ri
35,100 تومان
39,000 تومان
10 %
10 %
10 %
10 %
10 %
10 %