درباره‌‌ی خورشید شب‌ها کجا می‌رود (قصه‌های پو 9)

يك شب خوب تابستاني بود. پو داشت با دوستانش گرگم به هوا بازي مي‌كرد. رو ببري را در حالت نيم‌خيز گرفت و گفت: «گرفتمت». ببري داد زد: «هو، هو، هو، حالا ميرم سراغ پو.»

آخرین محصولات مشاهده شده