درباره‌‌ی خرگوش‌های سفالی

در يك تعطيلات بهاري، زندگي اميليا آلبرايت براي هميشه تغيير مي‌كند. اميليا دلش مي‌خواهد مثل همه‌ي هم‌‌كلاسي‌هايش، تعطيلات را در فلوريدا باشد و خوش بگذراند اما پدرش كه استاد ادبياتي بداخلاق است، حوصله‌ي فلوريدا را ندارد. او كه در خانه تنها مانده است به كارگاه‌ سفال‌گري مي‌رود و آن‌جا با كيسي آشنا مي‌شود. يك روز كيسي زني را به او نشان مي‌دهد و مي‌گويد كه اين زن نشانه‌اي است از طرف مادر اميليا كه ده سال پيش به‌دليل سرطان فوت كرده. آن‌ها به جست‌وجوي اين علامت مي‌روند و در اين راه چيزي‌هاي زيادي مي‌فهمند...

آخرین محصولات مشاهده شده