درباره‌‌ی خاک و ناپاک

كسي به حرف‌هايم اعتنايي ندارد. چون قارون به نزديكي ما رسيده است. او بلند بلند مي‌خندد و سوار بر اسب سپيدش به تاخت به سمت من و موسي مي‌آيد. چند بار با سرعت دور ما مي‌چرخد. گرد و خاك سر و روي موسي را مي‌پوشاند و او را به سرفه مي‌اندازد. پوستين سياه‌رنگ موسي از گردوخاك، خاكستري رنگ شده است. قارون كه چشم‌هايش برق مي‌زند دستش را بلند مي‌كند تا مردم ساكت شوند...

آخرین محصولات مشاهده شده