درباره‌‌ی خانه‌ای در شیراز

غرغر و دعوا و فريادي غضب‌آلود كه آخر با اين كلاه من چه‌كار داريد و صداي به‌ هم خوردن در و آقاي پكينگتون كه راه افتاد تا به قطار ساعت هشت و چهل و پنج دقيقه سيتي برسد. خانم پكينگتون سر ميز صبحانه نشست. با صورتي برافروخته لبهايش را ورچيده بود و اگر اين آخر كاري عصبانيت جاي غم و غصه‌اش را نمي‌گرفت زده بود زير گريه.

آخرین محصولات مشاهده شده