در ميان روزهاي پرهياهوي مکزيکوسيتي در دهه پنجاه ميلادي، جايي که ماشين‌هاي آمريکايي رنگارنگ خيابان‌ها را قُرق کرده‌اند و ويترين لباس‌فروشي‌ها پر است از لباس‌هاي مد ‌روز و به سبک‌ آمريکايي، نوئمي تابوآداي بيست‌ودوساله نامه‌اي غيرعادي از طرف دخترعمويش، کاتالينا، که به‌تازگي ازدواج کرده است، دريافت مي‌کند و مجبور مي‌شود از زندگي پرزرق‌وبرقش بگذرد و راهي شهري متروک ‌شود تا او و همسرش، ويرجيل دويل، را ملاقات کند. عمارت قديمي خاندان دويل دور از شهر و ميان جنگل‌هاي انبوه و مرتفع پنهان است. جايي که با قبرستاني قديمي محاصره شده و در همه‌‌جاي آن حضوري شيطاني و تشنه‌به‌خون سرک مي‌کشد. خيلي زود نوئمي متوجه مي‌شود که بايد راهي براي نجات خود و عزيزانش پيدا کند، وگرنه همگي محکوم به زجري ابدي و بي‌پايان مي‌شوند…