درباره‌‌ی جنایت در شب آتش‌بازی

دوباره به آينه خردشده نگاه كرد، و بعد به جنازه. از روي سردرگمي، گرهي به ابروهايش انداخت و به سمت در رفت. در يكوري آويزان بود و قفلش از جا درآمده بود. همان‌طور كه فكرش را مي‌كرد، كليدي روي در نبود، واگرنه نمي‌توانست از سوراخ كليد داخل اتاق را ببيند. كف اتاق هم اثري از كليد نبود. پوآرو به طرف جنازه خم شد و انگشت‌هايش را روي آن به حركت درآورد. ـ اينجاست؛ كليد داخل جيبش است.

آخرین محصولات مشاهده شده