درباره‌‌ی جامانده‌ها (مجموعه داستان)

مامان باز هم كاري كرد كه هيچ‌وقت نكرده بود. باورش برايم سخت است. بعد از آن كريسمس مامانم آدم ديگري شد. يكي كه نمي‌ِناختمش. شايد اگر مينا نبود. مامان همان مامان مي‌ماند. چهار سال مي‌گذرد. يكي دو ماه پس از كريسمس كاري را كرد كه مي‌دانم اگر بابا هم زنده بود مثل من شاخ درمي‌‌آورد. مسافرت كرد. آمد آلمان پيش من. الان دارم عكسي را كه تازه از لوليا فرستاده نگاه مي‌كنم. ..

آخرین محصولات مشاهده شده