درباره‌‌ی جادوفروش (با 555 تماس بگیرید)

جغدي از سمت شرق هوهو كرد و اوزي ياد هري پاتر و جغدش هدويگ افتاد. با تمام وجودش دوست داشت چيزي بيشتر از آن كسي كه هست باشد... دوست داشت شبيه هري باشد. «اگه من يه آدم معمولي‌ام... پس اين اتفاق‌ها واسه چي مي‌افته؟» فقط باد زوزه‌كش بود كه جوابش را داد. آن هم با سكوت مطلق.

آخرین محصولات مشاهده شده