درباره‌‌ی تو

براي عشق حاضريد چه کنيد؟ براي کتاب‌فروش باهوشي که در مسير زندگي‎اش به دختري مي‌رسد که آرزوي نويسندگي در سر دارد، جواب کاملاً روشن است: هر کاري. گويينوير بک که استاديارِ دانشگاه است و روي پايان‌نامه‌اش کار مي‌کند گذرش به کتابفروشي وست ويليج مي‌خورد، جايي که جو گلدبرگ کار مي‌کند. همان نگاه اول کافي‎ست تا جو بفهد بک همه‌ي آن چيزي است که در زندگي‌اش مي‌خواسته: دختري شاد، سرسخت، با نگاهي نافذ و لبخندي جذاب. جست‎وجويي ساده در شبکه‌هاي اجتماعي به جو کمک مي‌کند بک را به‌خوبي بشناسد و هوشي که براي نفوذ در دنياي مجازي به‌کار مي‌برد او را به بک نزديک مي‌کند. به زودي بک هم احساس مي‌کند جو را مخصوص او ساخته‌اند... ـ رماني روان‌شناختي با داستاني عاشقانه براي علاقه‌مندان به رمان‌هاي دختر گمشده و رواني آمريکايي. از متن کتاب: من روز مي‌آيم، شب مي‌آيم و هروقت که اينجا هستم، پنجره‌هايت کاملاً بازند؛ مثل اينکه تو هرگز اخبار شبانگاهي يا فيلم ترسناک نديده‌اي. روي پله‌ي براون استون در آن‌طرف خيابانِ کوچک و تميز درمقابل ساختمانِ تو مي‌نشينم و تظاهر مي‌کنم جرج بيچاره ‌اثر پايولا فاکس را مي‌خوانم يا به همکارانم پيام مي‌دهم. (ها!) يا به دوستي زنگ مي‌زنم که مثلاً دير کرده و بلند اعلام مي‌کنم که بيست دقيقه‌ي ديگر هم منتظرش مي‌مانم. (اين به‌خاطر همسايه‌اي است که شايد به مردِ روي پله شک کرده و در کمين باشد؛ زياد فيلم‌ ديده‌ام.) به‌خاطر اين ترفند تو، يعني بازگذاشتن در، اجازه دارم وارد جهانت شوم. اگر باد درست بوزد، بوي غذاي حاضري‌ات را مي‌فهمم و صداي آهنگ ومپاير ويکند‌ را مي‌شنوم که داري به آن گوش مي‌کني، و اگر تظاهر کنم که دارم خميازه مي‌کشم و هم‌زمان بالا را نگاه کنم، مي‌توانم تو را درحال وقت‌گذراني، خميازه‌کشيدن و نفس‌کشيدن ببينم. هميشه همين‌طور بوده‌اي؟

آخرین محصولات مشاهده شده