هنگامي كه سپاه جنگاور آنگوستين از مرزهاي جنوبي سرزمين كوهستاني حمله‌ور مي‌شود، جارك مايس راهزن و دوستش اودل شعبده‌باز و نقال خود را در سرزميني مي‌يابند كه نيازي فوري به قهرمان دارد. اشغالگران احترامي براي افراد و اماكن قائل نيستند، آن‌ها همه جا را غارت مي‌كنند و سر راه خود همه چيز را منهدم مي‌كنند. پشت سرشان جادوي اهريمني جريان مي‌يابد و ساحري ديوانه به سلطان خون آشام كه قرن‌ها پيش مرده بود، نيمه زندگي مي‌بخشد.