درباره‌‌ی تمام نورهایی که نمی‌توانیم ببینیم

مي‌داني ورنر، همه مي‌گويند من شجاع هستم. وقتي كه بينايي‌ام را از دست دادم همه گفتند شجاع هستم. وقتي پدرم رفت همه گفتند شجاع هستم. اما اين شجاعت نيست. چون من چاره ديگري ندارم. من از جايم بلند مي‌شوم و زندگي را ادامه مي‌دهم. مگر تو همين كار را نمي‌كني؟ مگر تمام مردم اين كار را نمي‌كنند؟ و ورنر آرام مي‌گويد: سال‌ها بود كه جرات اين را نداشتم، اما شايد امروز اين كار را در برابر چشمان خودم انجام دادم.

آخرین محصولات مشاهده شده