درباره‌‌ی تلفن به مرد مرده

اسمايلي براي همسفران‌اش هيبت غريبي داشت، مرد قدكوتاه چاق و غمگين كه ناگهان لبخند مي‌زد و نوشيدني سفارش مي‌داد. مرد جوان و موروشني كه كنارش بود با دقت از گوشه چشم نگاه‌اش مي‌كرد. آن جور آدم‌ها را خوب مي‌شناخت، از آن مديرهاي خسته‌اي كه مدتي براي استراحت بيرون مي‌زدند. به نظرش نفرت‌انگيز آمد.

آخرین محصولات مشاهده شده