درباره‌‌ی تقویم تصادفی

نااميدي‌هايش هميشه به اين فكر ختم مي‌شود كه مي‌ميرد و در مردن دلش براي هيچ‌كس تنگ نخواهد شد. نمي‌ترسد از اين كه ديگران بعد از مرگ فراموشش كنند. از فراموشي خودش مي‌ترسد. از خودش مي‌پرسد اگر روزي ديگر نتواند سعيد را دوست داشته باشد و از پدرش كينه‌اي نداشته باشد و از شيما متنفر نباشد و براي آغوش مژگان و دلشوره‌ها و مهرباني‌هاي ترلان دلتنگ نشود، چه خواهد شد؟ و احساس مي‌كند ترسي كه ترلان از آن حرف مي‌زند، مرگ نيست؛ نه خودش نه بعدش. براي او ترس از جنس فراموشي است...

آخرین محصولات مشاهده شده