سردرگمي و تنهايي پريچهر سالاري بعد از فوت پدرش باعث مي‌گردد به‌صورت اتفاقي سر از راز فرخ آريا رييس گروه تازه وارد دانشكده در بياورد و اين وسط به واسطه تهديد وي مجبور به جاسوسي در بين دانشجويان بخصوص دوستان صميمي‌اش كه تفكراتي مخالف رژيم وقت دارند بشود، اما براي پريچهر سالاري بالاتر از سياهي رنگي نيست و به هيچ قيمتي حاضر نمي‌شود پاي بر روي ارزش‌هاي انساني بگذارد در بحبوحه اين فراز و نشيب‌ها متوجه مي‌شود عشق هيچگاه در نمي‌زند و به پاداش تمام خصايص خوبش عشقي شكل مي‌گيرد، عشقي كه در گذر سي ساله‌ي زمان تاثيري در عطر و طعم آن ندارد ...