درباره‌‌ی بندبازان

در اتاقم مي‌نوشيدم و هالي كنارم بود. موسيقي گوش مي‌داديم و او ترانه‌ها را زمزمه مي‌كرد و در روياي آزادي خود بوديم، دست همديگر را مي‌گرفتيم. همديگر را كشف مي‌كرديم و نمي‌دانستيم آيا مي‌توان اسم آن را عشق گذاشت يا نه. مي‌خوانديم، مي‌خورديم و بيشتر و بيشتر و عميق‌تر همديگر را مي‌شناختيم، به دنبال آن سرزمين دور و ناشناخته‌اي بوديم كه در درون ما و فراتر از وجود ما قرار داشت.

آخرین محصولات مشاهده شده