سيگنا فارو در نوزادي يتيم شد و تا نوزده سالگي زير نظر سرپرستاني بزرگ شد که همگي بيش از آن که نگران حال و آينده‌اش باشند، چشم به ثروت هنگفتش داشتند. همگي آن‌ها يکي پس از ديگري، به شکلي مرموز و زودهنگام جان باختند. اکنون تنها بستگان باقي مانده‌اش خانواد? عجيب‌وغريب هاثورن هستند که در عمارت باشکوه اما تاريک و افسرد? ثورن گروو زندگي مي‌کنند: پدر خانواده با برگزاري مهماني‌هاي شلوغ براي همسر از دست رفته‌اش سوگواري مي‌کند، پسر خانواده دست‌وپا مي‌زند اعتبار رو به زوال خانواده را احيا کند، و دخترشان گرفتار بيماري‌اي رازآلود است. اما با ظاهر شدن روح ناآرام مادرو ادعاي او مبني بر مسموم شدن، سيگنا درمي‌يابدکه خانواد? تازه‌اش در خطري جدي است. او براي يافتن قاتل، از يک اصطبل‌بان عبوس کمک مي‌گيرد. اما تنها اميد سيگنا براي کشف قاتل، اتحاد با خود «مرگ» است؛ سايه‌اي اسرارآميز، خطرناک و هميشه حاضر در کنارش. هرچند تا به حال مرگ، زندگي سيگنا را به جهنمي تمام‌عيار بدل کرده، اما حالا به او نشان مي‌دهد که پيوندشان ممکن است سيگنا را از هرچيزي که تصور مي‌کند قوي‌تر کند.