درباره‌‌ی برف سرخ زمستان (وبلاگ خون‌آشام 3)

اسم من «ماركوس» است. تا شب جشن تولد سيزده‌سالگي‌ام، پسري معمولي بودم. تا اين كه مامان و بابايم راز بزرگ، وحشتناك و خانمان‌براندازي را برايم رو كردند! گفتند «نيمه خون‌آشام» هستند! و من هم به زودي به موجودي «نيمه خون‌آشام» تبديل مي‌شوم. عجب كابوسي! وقتي نيمه خون‌آشام باشي، ديگر نمي‌تواني معمولي باشي. تا ابد عجيب و غريب خواهي بود. مامان و بابايم مي‌گويند همين روزهاست كه سر و كله «نيروي ويژه»ام پيدا شود. اتفاق‌هاي بدي افتاده. نمايشگاه زمستاني ترسناكي توي شهر برپا شده و شبحي با دست‌هاي لرزان و خونين به مردم حمله مي‌كند. مردم اسمش را گذاشته‌اند «شبح خون»! اما حقيقت چيز ديگري است. پاي «خون‌آشام‌هاي مرگ‌بار» در ميان است. بزرگ‌ترين شيطاني كه بايد با آن‌ها روبه‌رو بشويم. من و «تالولا»!

آخرین محصولات مشاهده شده