درباره‌‌ی برفی (عشق مادرانه)

من و مادرم هیچ‌وقت هم‌دیگر را ناراحت نمی‌کردیم، تا روزی که از او خواستم برایم دوچرخه بخرد. مادرم آن‌روز درخواست من را انجام نداد و گفت : «عزیزم، ده تا دوچرخه فدای سرت! اما تو دوچرخه سواری بلد نیستی...»

آخرین محصولات مشاهده شده