درباره‌‌ی بام بلند هم‌چراغی (با آیدا درباره احمد شاملو)

براي اولين‌بار همديگر را از نزديک ديديم، جلو دانشکده. چند ساعتي راه رفتيم و حرف زد. پُر از شور زندگي بود. دفعه بعد که همديگر را ديديم کتابي به من داد که روي جلدش نوشته بود «باغ آينه، الف بامداد.» من نمي‌دانستم او شاعر است و الف بامداد خود اوست. خودش هم توضيحي نداد. گفت تو که شعر مي‌خواني، اين را هم بخوان. مي‌خواهم نظرت را بدانم! در مواردي که درباره شعر يا موسيقي صحبت مي‌کرد خيلي جدي بود؛ اين بود که در ملاقات بعد خيلي جدي پرسيد: شعرها چطور بود؟ گفتم: خيلي دوست داشتم. الف بامداد کيه؟ گفت: شاعر است.

آخرین محصولات مشاهده شده