درباره‌‌ی باغبان شب

بايد آرزوي بهتري مي‌كردي. كيپ پيراهن خواب را روي سرش كشيد و گفت: «خيلي قدبلند بود. همه لباس‌هاش سياه بودند و يك كلاه بلند سياه داشت. دوباره نگاه كردم ... اما رفته بود.» مالي به برادرش گفت: «احتمالا يك نگاه به قيافه‌ات انداخته و از ترس زده به چاك!» كيپ به او پيله كرد: «شوخي نمي‌كنم. اين‌جا يك ايرادي داره. خودت كه ديدي همه‌شون چقدر رنگ‌پريده‌اند. طبيعي نيست.»...

آخرین محصولات مشاهده شده