درباره‌‌ی بازی و شکار (نمایش‌نامه)

تا ديد دست‌مو پشتم قايم كردم، روشو برگردوند. اين‌جا بود كه به خودم گفتم «يه چيزي بگو!». ولي ترسيدم كار خراب شه. واسه همين معطلش نكردم، رفتم جلو و چاقو رو تا دسته فرو كردم تو شكمش. صدايي نداد. همون‌جور، دست رو شيكم، افتاد اون‌جا... از اون روز به اين ور، دربه‌دري‌هام شروع شد... ديگه هيچ زني از من حامله نمي‌شه. با هم.ن يه بچه‌اي كه مرد، بچه‌هاي ديگه هم نيومده مردن. همون يكي بسه... دلم گرفته، از اين زندگي لعنتي دلم گرفته، از اين دربه‌دري... خيلي وقته دنبال يه كم آرامش مي‌گردم، يه كم راحتي... مي‌گن مرگ به آدم آرامش مي‌ده. هر وقت به آرامش فكر مي‌كنم، ياد مرگ مي‌افتم...

آخرین محصولات مشاهده شده