درباره‌‌ی انسان‌شناسی و افسردگی (افسردگی و خود‌کشی در 1 جامعه سرگشته)

اين کتاب بررسي مي‌کند که چطور در آستانه‌ي قرن بيست‌و‌يکم، افسردگي تبديل به يک «بيماري ملي» در ژاپن شد و اينکه روان‌پزشکي چگونه به‌عنوان ابزاري براي اصلاح نظم اجتماعي نابهنجار به وجود آمد. اين تغييرات اول‌ازهمه به اين دليل که ژاپني‌ها تا همين اواخر به مدت طولاني در برابر دخالت روان‌پزشکي در زندگي عادي‌شان مقاومت کرده‌اند قابل توجه هستند. بااينکه علم روان‌پزشکي از آلمان اقتباس شده و بنياد آن در ژاپن از دهه‌ي 1880 گذاشته شده است، کاربردش مختص بيماري‌هاي وخيم بوده است. به‌خاطر نقش برچسب‌گذارانه‌ي آن در محدود کردن (بستري کردن) «افراد نابهنجار»، اشاعه‌ي روان‌پزشکي به حوزه‌ي پريشاني روزمره تا حد زيادي محدود شده است. تأثير روزافزون آن در ژاپن در دهه‌ي 1960 خيلي زود توسط آنچه به جنبش ضدروان‌پزشکي شهرت يافت مختل شد، يعني درست زماني که روان‌پزشکي به-عنوان ابزاري حيله‌گرانه براي کنترل اجتماع مورد انتقاد قرار گرفت. روان‌درماني هم بااينکه در سال 1912 در ژاپن رواج يافت، «با بدگماني زيادي روبه‌رو شد»؛ بعضي از روان‌پزشکان اين مسئله را مورد بحث قرار دادند که آيا عدم اشاعه‌ي روان‌پزشکي در حوزه‌ي مسائل زندگي روزمره حاکي از اين واقعيت است که ژاپن بدون مرحله‌ي ديوانگي يافت‌شده در «غرب» به مدرنيته رسيده يا نه. افسردگي که بالأخص در ژاپن به‌عنوان يک «بيماري نادر» در نظر گرفته مي‌شد، روان‌پزشکان را بر آن داشت تا به اين بينديشند که آيا ممکن است اکثر ژاپني‌ها – که (به ادعاي آنها) حالات افسرده‌شان را به جاي آسيب‌شناسي، زيبايي‌شناسي مي‌کردند – از بيان تجربه‌ي افسردگي‌شان خودداري کنند يا نه. چنين فرضيه‌هايي درباره‌ي تفاوت‌هاي فرهنگي آن‌قدر قطعي بودند که متخصصان روان‌پزشکي، مَراجع را از تبليغ و فروش پروزاک در ژاپن به دليل نبود بازار خريد منصرف کردند. تمام اينها از دهه‌ي 1990 اساساً تغيير کردند چون شمار بي‌سابقه‌اي از ژاپني‌ها دچار افسردگي شدند و به دنبال درمان روان-پزشکي رفتند.

آخرین محصولات مشاهده شده