درباره‌‌ی امانت عشق

... از چيزي كه مي‌شنيدم حيرت كرده بودم او... آبرو؟ نخستين بار در عمرم سيلي به اين محكمي مي‌خوردم. البته در مقابل حماقتي كه در ازدواج با او انجام داده بودم اين سيلي چيز زيادي نبود. با همان يك سيلي ترسم از بين رفته بود و نفرت از او به من شهامت مي‌داد. با خشم فرياد زدم: «هرزه، ولگرد آشغال... تو و آبرو. تنها چيزي كه از آن بويي نبرده‌اي غيرت و مردانگي است...» نگذاشت حرفم تمام شود و با پشت دست به طرف دهانم نشانه رفت ولي ضربه‌اش آرام بود. ولي همان ضربه آرام باعث شد، شوري خون را در دهانم احساس كنم...

آخرین محصولات مشاهده شده