درباره‌‌ی الماس‌های مولوی

انسان زماني به عرفان و آموزه‌هاي آن رو مي‌كند، كه تراژدي‌ها را در تاريخ مي‌بيند. پستي و بلندي زندگي را شاهد است و پي‌ مي‌برد كه گاهي هيچ‌چيز دليل هيچ‌چيز نيست. آن‌گاه انگشت به دهان مي‌ماند و مثنوي را مي‌گشايد و حقيقت زندگي را در‌ مي‌يابد، بدون آنكه زندگي واقعي را از ياد ببرد. در يك كلام: مولوي به روشني بازي‌هاي دروني و بيروني انسان را ديده است. خطاهاي شناختي و كلامي و معرفتي او را برملا كرده، تا راهي براي بيدار كردن آدمي بگشايد و اگر مي‌تواند جلوي اين همه تفرق و جدايي را بگيرد. جدايي و بر اثر آن احساس تناهيي انسان، مشكل اساسي اوست. اين بينش، در حدود هشتصد سال پيش، باور نكردني است.

آخرین محصولات مشاهده شده