درباره‌‌ی افسانه 1 نجیب‌زاده ایرانی

... گفتم قبول. اگر زود نمي‌گفتم، ممكن بود اما و اگر بيايد. ناباورانه نگاهم كرد. گفتم به يك شرط. در سيماي محتاط يا به زبان قلب او، ترسوي من چي ديد؟ ... تند لباس پوشيدم. نه مثل هميشه. اصرار نكردم دكمه‌هاي مانتوش را ببندد يا گره روسري را سفت كند. دو تكه روبان سبز به مچ دست‌ها بست. به رو نياوردم. حالت كودكي داشت، با شوقي كه كودك بايد داشته باشد و او هرگز نداشت. چه زود بزرگ شد، چه زود خانم شد...

آخرین محصولات مشاهده شده