درباره‌‌ی افسانه غول دست‌کج و 4 افسانه دیگر

يكي بود، يكي نبود. يك غولي بود كه توي جنگل كاج بود. دستش كج بود. راه كه مي‌رفت، دست كجش مي‌رفت توي خانه‌ي غول‌ها. يواشكي چيزي را كش مي‌رفت و به جايش ميوه‌ي كاج مي‌گذاشت. غول‌ها هر روز مي‌ديدند كه خانه‌ها خالي مي‌شوند. قايم شدند و فهميدند كار كيست. گفتند: «يا دست كجت را صاف كن، يا از اين جا برو!» اما دست‌كج، هر كار كرد، دستش به حرفش گوش نكرد و صاف نشد. غول دست‌كج و چهار قصه‌ي بامزه و خنده‌دار ديگر بچه‌ها را به ياد افسانه‌هاي قديمي مي‌اندازند. افسانه‌هايي كه سال‌هاي سال در ذهن همه‌ي ما ريشه دوانده‌اند.

آخرین محصولات مشاهده شده