درباره‌‌ی از ژرفای تاریکی (پتش خوارگر 4)

گرشاسب برخاسته بود! بردو پاي كوه مانند خود ايستاده بود، با گرزي كه چشمان سرخ هر چهار سويش مي‌درخشيد و بازواني لرزان از حسرت و نفرتي كه سال‌ها در جان خود انباشته بود و گيسواني كه به همان زودي خيس از عرق خشم بودند. باور كردني نبود كه او ديگربار روانش را در تن خويش با خود داشت و گرزش، آن گرز نياكان ديرين خاندان سام و نريمان را، در ميان پنجه‌هايش مي‌فشرد!

آخرین محصولات مشاهده شده