درباره‌‌ی از پشت شیشه

بالاخره با قطره‌اي باران كه روي پيشاني‌ام افتاد ذهنم را آزاد كردم و تازه توانستم مردي را ببينم كه عجيب‌ترين و در عين حال جذاب‌ترين شخصي بود كه در زندگي‌ام ديده بودم. اصلا انگار همان عجيب و متفاوت بودن جذابش كرده بود و مي‌خواستم پي به طرز زندگي‌اش ببرم. براي اين‌كه توجه‌اش را جلب كنم با پا به پهلوي اسب كوبيدم و با هي بلندي، اسب را وادار كردم سريع‌تر برود. مي‌توانستم قيافه متعجب‌اش را پشت سرم مجسم كنم و همين لبخندم را بزرگتر مي‌كرد.

آخرین محصولات مشاهده شده