درباره‌‌ی از غروب تا سپیده‌دم (شجاعت گذر از شب‌های تار زندگی)

«اين ماييم، مسن‌تر و وحشت‌زده، برخي روزها کرخت، به‌خشم‌آمده از ديگران، با اعتمادي حتي کمتر از يک سال پيش! همه‌گيري ويران‌گر ديگر تير خلاص را به ما زد. من مثل سابق جوان نيستم و گويي کشورمان و دنيا به نقطه‌اي بي‌بازگشت رسيده است. حالا بايد چه کنيم؟ از کدام گوري دنياي‌مان و شادي‌مان و اميدمان را برگردانيم؟ اصلا کسي پاسخگو هست؟ اگر هست، مي‌خواهيم بدانيم چطور به پا خيزيم و تمام آن چيزهايي را که از ما ربوده شده پس بگيريم، حتي با پاهاي تاول‌زده، گوش‌هاي سنگين، حواس‌هاي پرت و دل‌هاي شکسته‌مان. ما از بهت و شوک ناخوش احواليم. من مدام به ياد فرياد پيتس مي‌افتم که مي‌گفت کانون جهان ديگر پايدار نيست. بله، روزگار امروز روزگار بيماري و رنجوري است. ولي، شايد کانون جهان هنوز پايدار باشد.» آن لاموت در اين کتاب از شجاعت گذر از شب‌هاي تار زندگي مي‌نويسد؛ از روح، ايمان، دوستان و عشق که در اين گذر به ياري ما مي‌آيند... و از سپيده‌دم‌هاي روشن زندگي که بالاخره از راه مي‌رسند.

آخرین محصولات مشاهده شده