درباره‌‌ی آخرین یانکی نوعی داستان عاشقانه (نمایش‌نامه)

لروي: من هيچ مشکلي با شخص شما ندارم، مي‌دونم که آدم موفقي هستين و خدا روزبه‌روز بيش‌ترش هم بکنه، اما اين‌جور حرف‌ها راجع‌به لباس من _من بايد از نجار بودن خودم خجالت بکشم؟ مي‌خوام بگم همه مدام «کارگر، کارگر» مي‌کنن، کارگر چقدر مي‌گيره؟ خب اگه کارگربودن اين‌قدر کار بزرگيه، چرا هيشکي دلش نمي‌خواد کارگر بشه؟ هيچ شنيدين پدر و مادري اين در و اون در بگه (اداي شَست در بند شلوار انداختن درمي‌آورد.) «پسر من نجاره»؟ شنيدين؟ شنيدين کسي به بنّابودن کسي افتخار کنه؟ من نمي‌دونم شما چي هستين، اما من يه يانکي خر نفهمم، اما ...

آخرین محصولات مشاهده شده