داستان پشت اين اثر:
قضيه از اين قرار است، "پرستار کلوديا “Claudia” لطفا به اتاق‌هاي 8 و 12 گزارش دهيد." اعلام شده از بلندگوي بيمارستان مرکزي. ده دقيقه بعد حضور همان پرستار براي اتاق‌هاي 9، 11 و 12 درخواست شد. پانزده دقيقه بعد از او براي اتاق هاي 6 و 18 درخواست شد. پزشک ارشد بيمارستان که در اين لحظه در حال اندازه‌گيري فشار خون بود، با کنجکاوي پرسيد:«چرا بسياري از بيماران همان پرستار را درخواست مي‌کردند؟» سرپرستار گفت: «نمي‌دانم. او دستيار پرستار جديد است که از امروز شروع به کار کرده. نگاه کن! او همانيست که سرنگ در دست دارد.» از پايين راهرو زن جواني آمد. جلوي دکتر ايستاد و پرسيد: «دکتر چيزي لازم داريد؟» مردمک چشمان دکتر گشاد شد، قطره عرقي روي پيشاني‌اش لغزيد و از فشار سنج صداي عجيبي آمد، سپس جريان نازکي از دود را بيرون داد.