گاهي اوقات بهتر كه گذشته مدفون بماند. سال آخر دبيرستان سرانجام به پايان مي‌رسد. دن، ا’بي و جردن پس از تمام مشكلاتي كه پشت سر گذاشته‌اند، با هيجان زيادي آماده هستند تا با هم به سفري جاده‌اي بروند و حتي به ذهن‌شان خطور هم نمي‌كند كه در پايان تابستان چه اتفاقي رخ خواهد داد. اين سه دوست، در مسير سفرشان براي ملاقات با عموي جردن در نيواورلئان، متوجه مي‌شوند كه تحت تعقيب هستند... و كسي از آنها عكس مي‌گيرد. سپس دن به تدريج پيام‌هايي از شخصي دريافت مي‌كند كه انتظار ندارد دوباره خبري از او بشنود، كسي كه هالووين گذشته مرده است. وقتي اين سه نفر ه نيواورلئان مي‌رسند و رويدادهاي عجيب بيشتر مي‌شود، دن به ناچار مي‌پذيرد اتفاقاتي كه يك سال گذشته از سر گذرانده، نه تنها احتمالا تصادفي نبوده است بلكه به نوعي با سرنوشت او گره خورده است. سرنوشتي كه دن را با گروهي به اسم هنرمندان استخوان مرتبط مي‌سازد، كساني كه علاقه شديدي به قاتلان بدنام گذشته دارند. اكنون تنها اميد دن اين است كه از سفرش در آخرين سال دبيرستان، جان سالم بدر ببرد.