درباره‌‌ی کاملیا خرسی را جا می‌گذارد (کاملیا 14)

كامليا توي ساكش را گشت. گفت: «من هم خرسي را با خودم آورده‌ام.» اما هر چه مي‌گشت، بي‌فايده بود. خرسي آن‌جا نبود. اشك در چشمانش حلقه زد. با خود گفت: «حالا چه كار كنم؟»

آخرین محصولات مشاهده شده