درباره‌‌ی پژواک ها (موسیقی و شعر پینک فلوید)

دهه ي پنجاه خورشيدي دوران تين ايجري بود و راديو هنوز بخش بزرگي از وقت آدمها را پُر مي کرد. صبح ها که براي رفتن به مدرسه آماده ميشدم راديوي خانه روشن بود بي آنکه از برنامه سازي براي راديو يا از موسيقي چيزي بدانم قطعه ي موسيقي کوتاه تيتراژ برنامه ي تقويم تاريخ راديو ايران مبهوتم ميکرد قطعه اي بود با ضرباهنگي هيجان آور اما نه تند همراه با صداي تپش قلب، ترکيب سازهاي مختلف و جلوه هاي صوتي و فضايي در ذهن مي آفريد که به مؤثرترين شکل گذشت زمان را در ذهن شنونده متجلي ميکرد سالياني ،عد هنوز به روزگار نوجواني و هنوز در عهد رواج کاست نواري از دست محبوبي به دستم رسيد که اولين بار از پخش صوت اتومبيل آن را گوش کردم قطعه اي موسيقي بي کلام بود که با صداي وزش باد شروع ميشد و با کوبش بيس اوج ميگرفت و در همنوازي مسحورکننده اي ميان ارگ و گيتار اسلايد حس غريبي در من برمي انگيخت، آن هم هنگام رانندگي در جاده اي خلوت و باز سالهايي بعدتر روز سيزده نوروز با خويشان و دوستان در دشتي نزديک سمنان بودم اتومبيل ژيان داشتم و پخش صوت دستي کوچکي که کاست جاي تو خالي را در آن جا دادم و روي سقف ماشين گذاشتم چيزي نگذشت که پيش درآمد بيکلام بدرخش اي الماس "مجنون در غروب صحرا کم کم همه ي همراهان را از کوچک و بزرگ و از دور و نزديک دور ماشين جمع کرد. کمتر کسي از حاضران انگليسي ميدانست يا با پينک فلويد آشنا بود اما حرف همه شان اين بود: چه آهنگ زيبايي.

آخرین محصولات مشاهده شده