درباره‌‌ی هیچ و پوچ (نمایش‌نامه)

قربون: به من اطمينون دارن خلق الله؟ مگه اين خلق الله چند بار مي ميرن و باز زنده مي شن که حالا واسه من اطمينان دارت شدن؟ صغري: هر روز، هر ساعت، اصلش من چه بدونم؟ با من يکي به دو نکن قربون صداي پارس سگي مي آيد قربون با حالت ترس به صغري نگاه مي کند، صغري لنگه ي گيوه اش را به طرف قربون پرتاب مي کند اي خبر تو برام بيارن… اي خودم با همين دستام رو همين سنگ بشورمت و بفرستمت لا دس بابات. ذليل شده خبرت نگفتم من صداي توله سگو تو اين موقع مي شنوفم خوف مي کنم؟ نمي گم شومه؟ نحسي مي آره؟ هروقت اين موقع صداشو شنيدي اون لنگه کفش رو برعکس کن، گفتم يا نه؟ پاشو خبرت جاي اين ادا و اصولا کاري که بهت گفتم و بکن. قربون: نيست ما الان داريم دکتري مي کنيم؟ ديگه نحس تر از کار ما هم مگه هست؟ صغري: پاشو قربون با من يکي به دو نکن والا اول با همون لنگه گيوه دندوناي خودتو مي ريزم تو حلقت بعد مي فرستمت لا دست سگه. قربون بلند مي شود و با غر و لند به طرف در مي رود و گيوه را برعکس مي کند، صغري حرکات او را تحت نظر دارد و پارچه اي را که در دستش دارد طرفش پرت مي کند. صغري: بيا وردار با اين سر و تتو خشک کن قربون: پارچه تقريبا کوچک است و جوابگوي حجم خيسي مرد نيست اوهو… يه تيکه نون بربري، من بخورم يا اکبري؟ ترسيدي يکم بيشتر کفن بهم بدي خودمو بپيچم لاش برم بخوابم تو گور؟ صغري: از اين شانس ها هم ندارم قربون: با لوندي و مسخره گري روزي که منو ديدي گه خوردي پسنديدي، بابامو بگي باباتو مي گم ننمو بگي ننتو مي گم. صغري: اي اکله شتري بگيري، کاش اون روزي که به تو بله مي خواستم بگم خدا از رو زمين ورم مي داشت، آقام گفت اين هيچي نداره ها، باورم نشد

آخرین محصولات مشاهده شده